پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت - کلیم کاشانی
ضعف تن از تحمل رطل گران گذشت
وضع زمانه قابل دیدن دو بار نیست
رو پس نکرده ، هرکه ازین خاکدان گذشت
در راه عشق، گریه متاع اثر نداشت
صد بار از کنار من این کاروان گذشت
از دستبرد حسن تو بر لشگر بهار
یک نیزه خون گل ،ز سر ارغوان گذشت
حب الوطن نگر که ز گل چشم بسته ایم
نتوان ولی زمشت خس آشیان گذشت
طبعی بهمرسان که بسازی به عالمی
یا همتی که از سر عالم توان گذشت
مضمون سرنوشت دو عالم جز این نبود
آن سر که شد بزه آسمان گذشت
در کیش ما تجرد عنقا تمام نیست
در قید نام ماند اگر از نشان گذشت
بی دیده راه گر نتوان رفت، پس چرا
چشم از جهان چو بستی از او میتوان گذشت
بدنامی حیات، دو روزی نبود بیش
آنهم (کلیم) با تو بگویم چه سان گذشت
یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت